بیایید واقعبین باشید!
سخنی با پشت کنکوریها:
بیایید واقعبین باشید!
به گفتۀ دکتر حسین توکلی، مشاور عالی سازمان سنجش آموزش کشور، امسال از مجموع 823 هزار و 289 داوطلب مجاز به انتخاب رشته، 456 هزار و 856 داوطلب در گروههای آزمایشی علوم ریاضی و فنی، علوم تجربی، علوم انسانی، هنر و زبانهای خارجی در رشتههای با آزمون، اقدام به انتخاب رشته کردند؛ به عبارت دیگر، بیش از 45 درصد از داوطلبان مجاز به انتخاب رشته آزمون سراسری، در این دسته از رشتههای دانشگاهی، انتخاب رشته نکردند. اگر نیمی از این داوطلبان هم تصمیم گرفته باشند که در آزمون سراسری سال آینده شرکت کنند، باز هم با رقم قابل توجهی روبرو خواهیم شد؛ داوطلبانی که باید نحوۀ مطالعهشان و حتی نگاهشان به کنکور و چگونه درس خواندن برای این آزمون علمی را تغییر دهند تا بتوانند در آزمون سراسری آینده، به نتیجهای مطابق میل خود دست یابند. شاید یکی از بزرگترین موانعی که این روزها داوطلبان پشت کنکوری با آن روبرو هستند، حس قربانی بودن است؛ اینکه عدهای تصور میکنند مدرسه، معلمها، والدین یا سازمان سنجش آموزش کشور، در عدم موفقیت آنها نقش اصلی را داشتهاند، و اینکه آنها رتبـۀ مورد نظرشان را نیاوردهاند، نتیجۀ ظلم دیگران به آنهاست!
این دسته از جوانان ساعتها و روزها مینشینند و غصه میخورند و در هر فرصت، به آشنا و غریبه یادآوری میکنند که مظلوم واقع شدهاند و به قول معروف «نسل سوخته» هستند؛ اما آیا نقش «قربانی» را بازی کردن، هیچ مشکلی را حل خواهد کرد؟! آیا نتیجۀ این بازی خطرناک، عدم مسؤولیتپذیری و کم کاری و افتادن در دور باطل شکست و ناکارآمدی نخواهد بود؟!
در این مقاله میخواهیم در ابتدا ویژگیهای یک قربانی را بیان کنیم و در آخر، راهکار بیرون آمدن از این بازی خطرناک را ارایه دهیم.
عدم مسؤولیتپذیری
افراد قربانی، زیر بار اشتباهات خود نمیروند و همیشه انگشت اتهام را به سمت دیگران میگیرند؛ برای مثال، داوطلبی که امسال سرکلاس به دقت درسها را گوش نداده و برنامهریزی دقیق و منظمی نداشته یا دروس پایۀ خود را در سال دهم و یازدهم به خوبی فرانگرفته، اکنون که رتبۀ مورد نظر خود را نیاورده است، از آزمون سراسری گله میکند و آن را روش نادرستی در انتخاب دانشجو میداند یا معتقد است که نظام آموزش و پرورش، نظام نادرستی است، معلمها خوب درس ندادهاند، خانواده در سال برگزاری آزمون سراسری، رعایت آنها را نکرده است و خلاصه دیگران هستند که در این عدم موفقیت وی مقصرند و او یا سهمی در این زمینه نداشته یا سهمش آن قدر کوچک بوده که میشود از آن چشم پوشی کرد!
این افراد به زبان نمیآورند که من قربانی هستم، بلکه مرتبش نشانههایی ارسال میکنند که به صورت غیرمستقیم، قربانی بودنشان را در این قضیه نشان میدهد.
زندگی راکد و خسته کننده
معمولا ً قربانیها در زندگیشان پیشرفت نمیکنند؛ چون مدام حس میکنند که ناتوانند؛ در نتیجه، زندگیشان راکد میماند. اگر از آنها بپرسی که چرا خود را ناتوان میبینید، یک لیست بلند بالا نشانتان میدهند که چرا گیر کردهاند. مشکل اساسی که وجود دارد این است که یک قربانی، معمولاً به شما نمیگوید که برای موفقیت در زندگیاش، چه برنامهای دارد.
مقایسۀ خود با دیگران
فرد قربانی، همیشه درگیر مقایسه خود با دیگران است و در این میان، خود را بدبخت، ناتوان و ناکارآمد، و طرف مقابل را خوش شانس، توانمند و موفق میداند. حقیقت این است که همه ما در مقایسه با دیگران ممکن است که کمبودهایی داشته باشیم و در واقع هیچ کس از همه نظر کامل نیست، اما مقایسه کردن خود با دیگران، هیچ دردی را درمان نمیکند؛ به خصوص که فرد قربانی در این مقایسه، همۀ شرایط و عوامل را در نظر نمیگیرد و به یک مقایسۀ ظاهری و سطحی بسنده میکند.
نقد منفی و کینهورزی
قربانی نیاز دارد تا دیگران را پایین بیاورد و در آنها اشکال پیدا کند. او با انجام این کار، حس زودگذری از برتر بودن پیدا میکند. وی همچنین دوست دارد که به نارضایتیهای قدیمی چنگ بزند. او از این ابزار مانند اسلحه استفاده میکند و آن را برای هر کسی که سعی کند وی را مسؤولیتپذیر کند، استفاده میکند؛ برای مثال، کافی است که یک بار خطایی از کسی ببیند، این خطا را بزرگ میکند و همیشه برای اشتباه پیش آمده، به طرف مقابل سرکوفت میزند و حتی او را عامل بروز مشکلاتی میداند که هیچ ربطی به فرد مورد نظر ندارد.
احساس ناتوانی
احساس عدم امنیت، یکی از بزرگترین مشکلات فرد قربانی است. او همیشه نگران اتفاقی است که هنوز پیش نیامده و در ذهن خود با داستان سرایی از اتفاقی که معلوم نیست بیفتد، یک هیولا میسازد و بعد با ترس و وحشت از اوهام خود، دست از فعالیت میکشد و فقط از اوضاع گله و شکایت میکند. چنین فردی دایم به دنبال این است که از آخرین شایعات با خبر شود و به یاری ذهن نگران و پریشان خود، به آن پر و بال بدهد و بعد همان شایعه را عامل عدم موفقیت خود در گذشته، حال و آینده بداند.
عدم قاطعیت
یک قربانی باور ندارد که میتواند زندگیاش را کنترل کند؛ بنابراین، با تاکید روی اینکه به چه چیزی نیاز دارد، میخواهد یا استحقاقش را دارد، دچار مشکل میشود. زندگی افراد قربانی، معمولاً الگویی تکراری از تسلیم و انفعال است و چنین الگویی برای اعتماد به نفس و پیشرفتهای شخصی، بسیار مضر است، و چون فرد قربانی موفق به شکستن این الگو نمیشود، اضطراب و افسردگیاش بیشتر میشود.
چه باید کرد؟
اگر متوجه شدید که شما نیز چنین ویژگیهایی دارید، پس هرچه زودتر به فکر تغییر و تحول در نگرش و نحوۀ زندگی خود باشید. قبل از هر چیز توجه داشته باشید که هر شرایط، موقعیت و مناسبت در زندگی، میتواند یک فرصت رشد باشد. شاید در باره اتفاقی که افتاده است، دیگران هم نقشی داشته باشند، اما همیشه میتوان از خود پرسید که من در زمینۀ مشکل پیش آمده چه کردهام و آیا میتوانستم در بهبود وضعیت نقشی داشته باشم. پرسیدن این سؤالها، نشان دهندۀ مسؤولیتپذیری، بلوغ و همکاری یک فرد است؛ به علاوه، انجام این کار کمک میکند که در آینده از مواجه شدن با شرایط مشابه، اجتناب کنید.
خوب است که فهرستی از اهداف کوچک و دست یافتنی خود درست کنید و آرام آرام به سمت اهداف زندگیتان پیش بروید. مطمین باشید که «برنامهریزی کردن» راه رسیدن به موفقیت است. یک سررسید تهیه کنید و هر شب برنامه فردای خود را در آن بنویسید. برای مطالعۀ دروسی که میتوانید در برنامه هفتگیتان داشته باشید، از بهانه آوردن و گفتن اینکه کارهای غیر مترقبه نمیگذارند که شما مطابق برنامۀتان پیش بروید، بپرهیزید. واقعیت این است که این بهانهها فقط برای شانه خالی کردن از برنامهریزی و تعهد داشتن است!
پیشنهاد میکنیم که هر روز صبح با این شعار روز خود را آغاز کنید: «برنامهریزی میکنم کارهایم را، کار میکنم برنامههایم را.»
سخن آخر
گرفتار نشدن در دام ترحم به خود، قانونی طلایی برای سلامت ذهن است. با این حقیقت کنار بیایید که زندگی (چه زندگی خودتان و چه زندگی دیگران) بیعیب و نقص نیست. اگر میتوانید کاری در راستای کاستن از مشکلات فعلی زندگیتان انجام دهید (که در بیشتر مواقع میتوانید) این کار را بکنید، و اگر به راستی شرایط از دست شما خارج است، بهتر است که با این وضعیت کنار بیایید. شکایت کردن از زندگی، تلف کردن وقت است، و ترحم به خود، از دو جهت ضد بهرهوری است: اول اینکه شما برای غلبه بر غم و نارضایتی خود، کاری نمیکنید، و دوم اینکه شما بدبختی اضافی ناشی از خودویرانگری را هم به غمهای قبلیتان میافزایید.
هر وقت فکر کردید که یک موقعیت یا فرد خاصی دارد زندگیتان را تباه میکند، مطمین باشید که خودتان هستید که دارید زندگیتان را تباه میکنید؛ زیرا احساس یک قربانی را داشتن، فاجعهبارترین شیوۀ گذران زندگی است.